• حکمت ها
  • غرائب الکلم
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

غرائب الکلم

«1202»

فصل نذكر فيه شيئا من اختيار غريب كلامه (عليه السلام)  المحتاج إلى التفسير 1.في حديثه (عليه السلام) فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ فَيَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ كَمَا يَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ يعسوب الدين السيد العظيم المالك لأمور الناس يومئذ و القزع قطع الغيم التي لا ماء فيها.

«1203»

2.و في حديثه (عليه السلام) هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ .يريد الماهر بالخطبة الماضي فيها و كل ماض في كلام أو سير فهو شحشح و الشحشح في غير هذا الموضع البخيل الممسك.

3.و في حديثه (عليه السلام) إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً . يريد بالقحم المهالك لأنها تقحم أصحابها في المهالك و المتالف في الأكثر فمن ذلك قحمة الأعراب و هو أن تصيبهم السنة فتتعرق أموالهم فذلك تقحمها فيهم.و قيل فيه وجه آخر و هو أنها تقحمهم بلاد الريف أي تحوجهم إلى دخول الحضر عند محول البدو.

«1204»

4.و في حديثه (عليه السلام) إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحَقَائِقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى .

وَ يُرْوَى نَصُّ الْحِقَاقِ.و النص منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنص في السير لأنه أقصى ما تقدر عليه الدابة و تقول نصصت الرجل عن الأمر إذا استقصيت مسألته عنه لتستخرج ما عنده فيه فنص الحقاق يريد به الإدراك لأنه منتهى الصغر و الوقت الذي يخرج منه الصغير إلى حد الكبير و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها  يقول فإذا بلغ النساء ذلك فالعصبة «1205»

أولى بالمرأة من أمها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام و بتزويجها إن أرادوا ذلك و الحقاق محاقة الأم للعصبة في المرأة و هو الجدال و الخصومة و قول كل واحد منهما للآخر أنا أحق منك بهذا يقال منه حاققته حقاقا مثل جادلته جدالا و قد قيل إن نص الحقاق بلوغ العقل و هو الإدراك لأنه (عليه السلام)  إنما أراد منتهى الأمر الذي تجب فيه الحقوق و الأحكام و من رواه نص الحقائق فإنما أراد جمع حقيقة  هذا معنى ما ذكره أبو عبيد القاسم بن سلام و الذي عندي أن المراد بنص الحقاق هاهنا بلوغ المرأة إلى الحد الذي يجوز فيه تزويجها و تصرفها في حقوقها تشبيها بالحقاق من الإبل و هي جمع حقة و حق و هو الذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة و عند ذلك يبلغ إلى الحد الذي يتمكن فيه من ركوب ظهره و

«1207»

5.و في حديثه (عليه السلام) إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ. و اللمظة مثل النكتة أو نحوها من البياض و منه قيل فرس ألمظ إذا كان بجحفلته شي ء من البياض.

6.و في حديثه (عليه السلام) إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّيْنُ «1208»

الظَّنُونُ يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ لِمَا مَضَى إِذَا قَبَضَهُ .فالظنون الذي لا يعلم صاحبه أ يقبضه من الذي هو عليه أم لا فكأنه الذي يظن به فمرة يرجوه و مرة لا يرجوه و هو من أفصح الكلام و كذلك كل أمر تطلبه و لا تدري على أي شي ء أنت منه فهو ظنون و على ذلك قول الأعشى ما يجعل الجد الظنون الذي            جنب صوب اللجب الماطر مثل الفراتي إذا ما طما            يقذف بالبوصي و الماهر و الجد البئر العادية في الصحراء و الظنون التي لا يعلم هل فيها ماء أم لا .

«1209»

7.و في حديثه (عليه السلام) أنَّهُ شَيَّعَ جَيْشاً يُغْزِيهِ فَقَالَ أَعْذِبُوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ . و معناه أصدفوا عن ذكر النساء و شغل القلب بهن و امتنعوا من المقاربة لهن لأن ذلك يفت في عضد الحمية و يقدح في معاقد العزيمة و يكسر عن العدو و يلفت عن الإبعاد في الغزو . و كل من امتنع من شي ء فقد أعذب عنه و العاذب و العذوب الممتنع من الأكل و الشرب .

«1210»

8.و في حديثه (عليه السلام) كَالْيَاسِرِ الْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ . الياسرون هم الذين يتضاربون بالقداح على الجزور و الفالج القاهر الغالب يقال قد فلج عليهم و فلجهم قال الراجز لما رأيت فالجا قد فلجا.

9.و في حديثه (عليه السلام) كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ. «1211»

و معنى ذلك أنه إذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب فزع المسلمون إلى قتال رسول الله (صلى الله عليه وآله)بنفسه فينزل الله تعالى النصر عليهم به و يأمنون مما كانوا يخافونه بمكانه و قوله إذا احمر البأس كناية عن اشتداد الأمر و قد قيل في ذلك أقوال أحسنها أنه شبه حمي الحرب بالنار التي تجمع الحرارة و الحمرة بفعلها و لونها و مما يقوي ذلك قول رسول الله (صلى الله عليه وآله)و قد رأى مجتلد الناس يوم حنين و هي حرب هوازن الآن حمي الوطيس و الوطيس مستوقد النار فشبه رسول الله (صلى الله عليه وآله)ما استحر من جلاد القوم باحتدام النار و شدة التهابها انقضى هذا الفصل و رجعنا إلى سنن الغرض الأول في هذا الباب .


ص1202

در اين فصل بيان مى كنيم چند فرازى از آنچه برگزيده شده (در اين كتاب) از سخن آن حضرت عليه السّلام كه معنى آن دور از فهم و بتفسير و بيان نيازمند است.

قیام یعسوب دین 1-  در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (كه از عظمت و بزرگى حضرت صاحب الزّمان «عجّل اللّه فرجه» خبر داده) 1-  چون وقت آن برسد آقاى بزرگوار و پيشواى دين (از پنهان بودن و نگرانى آشكار گرديده بر مقام سلطنت و خلافت خود) مستقرّ و پابرجا گردد، پس (مؤمنين از اطراف جهان) نزد آن بزرگوار گرد آيند چنانكه پاره هاى ابر در فصل پاييز گرد آمده بهم مى پيوندد (اين فرمايش صريح است باينكه امام زمان عليه السّلام زنده و از دشمنان پنهان و در روى زمين سير ميكند و هر وقت خدا بخواهد آشكار ميشود، سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) يعسوب الدّين يعنى سرور بزرگوار و زمامدار كارهاى مردم در آنروز (و فرمايش آن حضرت ضرب بذنبه يعنى امام زمان پس از نگرانى پابرجا مى گردد، زيرا يعسوب در لغت بمعنى پادشاه زنبور عسل است كه بيشتر از روز را بدو بالش پرواز مى نمايد، و چون دم بزمين گذار و حركت و پرواز را ترك نموده مستقرّ ميشود) و قزع پاره هاى ابر است كه (رقيق و نازك است خواه آب دار و خواه) بى آب و باران باشد (چنانكه لغت نويسان معنى آنرا بطوريكه بيان شد ضبط نموده اند، و اينكه اصحاب حضرت قائم عليه السّلام را به پاره هاى ابر پاييز تشبيه نموده براى آنست كه

ص1203

پاييز اوّل زمستان است و ابرهاى پراكنده در آن هنگام بزودى بهم مى پيوندند).

خطیب ماهر

2.در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن صعصعة ابن صوحان عبدىّ را «كه از بزرگواران و خواصّ و نيكان اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام است» مى ستايد) 1-اين خطبه خوان ماهر و زيرك (سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) (از لفظ شحشح) شخص ماهر و زيرك و استاد در خطبه خواندن و تواناى در اداى سخن رسا را خواسته است، و هر تند گذر در سخن و رفتار را شحشح گويند، و شحشح در غير اين مقام بمعنى بخيل و زفت آمده كه از بخشش خوددارى مى نمايد (ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: صعصعه را فخر و سرفرازى همين بس كه مانند علىّ عليه السّلام او را به مهارت و استادى و فصاحت زبان و توانائى بر سخن بستايد).

 دوری از دشمنی 3-  در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در زيان زد و خورد) 1-  نزاع و زد و خورد را رنجها

ص1204

و نابوديها است (چون اگر شخص در آن كوشيده پافشارى نمايد به معصيت و گناه گرفتار شود، و اگر از آن چشم پوشد و دست بردارد مغلوب و مظلوم گردد، و در هر دو صورت رنج بيند و چنين كس از پرهيزكارى باز مى ماند چنانكه در فرمايش دويست و نودم باين نكته تصريح شده، پس سزاوار آنست كه كارى كند كه نزاع و زد و خورد پيش نيايد. سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) امام عليه السّلام از لفظ قحم نابوديها را اراده نموده است، زيرا زد و خورد بيشتر اوقات اشخاص را بسختيها و نابوديها مى افكند، و (جمله) قحمة الأعراب يعنى سختى باديه نشينان عرب، از آن گرفته شده است، و مراد اينست كه قحطى و خشكسالى ايشان را دريابد بطوريكه دارائيهاى آنان را از بين ببرد و از چارپايانشان باقى نگذارد مگر استخوان بى گوشت كه معنى نابود شدن دارائيهاشان همين است. و در (معنى) قحمة الأعراب جور ديگر هم گفته شده است، و آن اينست كه قحطى و خشكسالى آنها را به رفتن شهرهاى آباد وامى دارد يعنى خشكيدن بيابان (نبودن آب و گياه در آن) ايشان را نيازمند گرداند و وادار نمايد كه بشهر آيند.

نصه في سيره و الحقائق أيضا جمع حقة فالروايتان جميعا ترجعان إلى معنى واحد و هذا أشبه بطريقة العرب من المعنى المذكور أولا.

دختر و خویشان پدری ص1206

4.در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در انتخاب شوهر براى دختر) 1-  هرگاه زنان (دختران) بحدّ كمال رسند (هنگام زناشويى و تصرّف آنها در حقوقشان برسد) پس خويشان پدرى (از خويشان مادرى به شوهر دادن او) سزاوارترند. (سيّد رضىّ «رضى اللّه عنه» فرمايد:) و (بجاى نصّ الحقائق) نصّ الحقاق هم روايت ميشود، و نصّ منتهى درجه و پايان چيزها است مانند نصّ در رفتار كه آن نهايت رفتارى است كه چارپا به رفتن آن توانائى دارد، و تو ميگوئى: نصصت الرّجل عن الأمر يعنى پرسش خود را در باره فلان امر از فلان مرد بپايان رسانيدم، هنگاميكه پرسش از آن امر را از او بپايان رسانيده باشى تا آنچه نزد او مى باشد بدست آورى، پس حضرت از (جمله) نصّ الحقاق اراده فرموده است :بحدّ كمال رسيدن دختران را كه آن پايان خردى است كه صغير بحدّ بزرگى مى رسد، و فرمايش حضرت (نصّ الحقاق) از رساترين و شگفت ترين كنايه ها است از اين معنى، مى فرمايد: هرگاه دختران بآن حدّ (هنگام زناشويى) رسيدند پس خويشان پدرى به دختر هرگاه محرم باشند مانند برادران و عموها از مادرش به شوهر دادن آن دختر اگر بخواهند او را شوهر دهند سزاوارترند، و (لفظ) حقاق از محاقّه و زد و خورد مادر است با خويشان پدرى دختر در باره او، و محاقّة همان نزاع و زد و خورد و گفتگوى هر يك با ديگرى است كه من از تو به شوهر دادن او سزاوارترم، و از آن گرفته شده است كه مى گويند: حاققته حقاقا مانند جادلته جدالا يعنى با او نزاع و زد و خورد نمودم، و گفته اند: نصّ حقاق عبارت است از بلوغ عقل و آن رسيدن بحدّ كمال است، زيرا امام عليه السّلام (از اين فرمايش) اراده نموده است منتهى و رسيدن هنگامى را كه بآن حقوق و احكام (به دختر) واجب ميشود، و آنكه نصّ الحقائق روايت كرده حقائق را جمع حقيقة خواسته. اينست معنى آنچه ابو عبيد قاسم ابن سلام (كه در لغت و حديث و ادب و فقه و درستى روايت و بسيار دانشمندى از مشاهير و مردان بنام است، و در مكّه پس از فراغ از اعمال حجّ در سال دويست و بيست و دو يا سه يا چهار هجرى وفات كرده) بيان نموده است، و آنچه نزد من است آنست كه مراد و مقصود از نصّ حقاق در اينجا رسيدن دختر است بحدّى كه زناشويى و تصرّف او در حقوقش روا باشد بجهت تشبيه و مانند بودن به حقاق از شتر و آن جمع حقّه و حقّ است كه شترى است كه سه سال را تمام كرده به سال  

ص1207

چهارم در آيد و آن هنگام مى رسد بحدّى كه ممكن است سوار شدن بر پشت او و خوب راندنش در رفتار، و حقائق نيز جمع حقّه است و بازگشت هر دو روايت (نصّ الحقائق و نصّ الحقاق) بيك معنى است، و اين (كه ما بيان كرديم) بطريقه و روش عرب شبيه تر است از معنى كه اوّل بيان شد.

نور ایمان در قلب 5. در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در باره ايمان) 1-ايمان در دل چون نقطه سفيدى پيدا ميشود هر چند ايمان افزون شود آن نقطه سفيد فزونى مى گيرد. (سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) لمظة چون نقطه يا مانند آنست از سفيدى، و از اين معنى است كه گفته شده: فرس ألمظ هرگاه بلب زيرين اسب خال سفيدى باشد (ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: ابو عبيد گفته: در اين حديث حجّت و دليل است بر كسيكه انكار كرده و درست نمى داند كه ايمان زياده و كم ميشود، نمى بينى كه در اين حديث هست هرگاه ايمان زياده شود آن نقطه سفيد افزون گردد و لكن طريحىّ «رحمه اللّه» صاحب كتاب مجمع البحرين در لغت لمظ پس از نقل اين حديث مى نويسد: قوله الإيمان يبدو لمظة، تقدير آن علامة الإيمان است يعنى نشانه ايمان مانند نقطه سفيد در دل كسيكه در اوّلين بار ايمان آورده هويدا مى گردد، پس چون به زبان اقرار و اعتراف نمود آن نقطه زياده ميشود، و چون بجوارح عمل صالح و كار نيك انجام داد آن نقطه افزونى يابد و همچنين «يعنى هرگاه مثلا بدنيا و كالاى آن دل نبست باز آن نقطه زياده تر گردد» پس ناچار مضاف يعنى علامت و نشانه را در تقدير مى گيريم، زيرا ايمان همان تصديق بخدا و رسول او است در همه اوامر و نواهى و در آن زياده شدن و فزونى يافتن تصوّر نمى شود).

ص1208

زکات طلبکار

6.در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در زكاة وام) 1-  هرگاه مردى را بستانكارى باشد كه نداند وام را (از بدهكار) مى ستاند يا نه اگر آنرا گرفت براى سالى كه بر آن گذشته بر او واجب است كه زكاة آنرا (بمستحقّ آن) بدهد .(ظاهر اين فرمايش مخالف فتواى فقهاء است كه مى گويند: زكوة وام بر وام دهنده واجب نيست هر چند بداند كه آن وام را دريافت مى نمايد چه جاى آنكه در گمان باشد، و بعضى فرموده اند: اين در صورتى است كه تأخير در گرفتن از طرف وام دهنده باشد يعنى خود نستاند و دو دل باشد در گرفتن و نگرفتن كه اگر بگيرد زكوة سال گذشته بر او واجب مى باشد، و اين قول خلاف مشهور بلكه خلاف اجماع متأخّرين است چنانكه مرحوم شيخ محمّد حسن «رحمه اللّه» در كتاب جواهر الكلام فرموده و مرحوم حاجّ آقا رضا همدانىّ «قدّس سرّه» در كتاب مصباح الفقيه فرمايش او را تأييد نموده، و سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) دين ظنون دين و وامى است كه بستانكار نمى داند آنرا از بدهكار مى گيرد يا نمى گيرد، مانند آنكه بستانكار در گمان است گاهى به رسيدن آن اميد دارد و گاهى نوميد است و آن از فصيحترين و رساترين ص1209

سخن است (بمقصود) و همچنين هر چه را كه تو بطلبى و ندانى آنرا بدست مى آورى يا نه آن ظنون است، و بر اين معنى است گفتار اعشى (از شعراى بنام زمان جاهليّت كه عرب بشعر او تغنّى مى نموده و سرود مى خوانده): ما يجعل الجدّ الظّنون الّذى   جنّب صوب اللّجب الماطر مثل الفراتىّ إذا ما طما يقذف بالبوصىّ و الماهر يعنى قرار نمى شود داد چاهى را كه گمان مى رود آب دارد يا نه و دور است از آمدن باران صدا دار ريزان بمانند آب فرات هنگام طغيان كه (بسبب بسيارى آب و موجهاى پى در پى) كشتى و شناور ماهر را از پا در آورد (اين بيان مانند مثل است براى برابر نبودن بخيل و زفت با كريم و بخشنده) و جدّ بمعنى چاه كهنه است در بيابان و ظنون چاهى است كه دانسته نشود آب دارد يا نه.

دوری از زنان هنگام کار زار

7.در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (هنگامى) كه آن بزرگوار لشگرى را بدرقه نموده آنها را بجنگ مى فرستاد (اندرز مى داد) و مى فرمود 1-  آنچه مى توانيد از زنها دورى كنيد. (سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) معنى اين سخن آنست كه (هنگام جنگ) از ياد زنها و دل بستن بآنها دورى نمائيد،

ص1210

و از نزديكى با ايشان خوددارى كنيد كه آن بازوى حميّت و مردى را سست مى گرداند و در تصميمها اخلال نموده رخنه مى نمايد، و شخص را از دشمن شكست مى دهد، و از رفتن و كوشش نمودن در جنگ دور مى دارد، و هر كه از چيزى امتناع نمايد (در باره او گفته ميشود: أعذب عنه يعنى) از آن دورى جسته و خود را نگاه داشته است، و عاذب و عذوب كسى است كه از خوردن و آشاميدن خوددارى نمايد.

پیش‌بینی ظفر

8. در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در خطبه بيست و سوّم در باره رشك نبردن) 1-مانند قمار باخته غلبه جوى زبردست باشد كه نخست فيروزى را از تيرهاى قمار خود منتظر است (پس كم بهره از نعمت دنيا نبايد بر ديگران رشك برد، بلكه بايد اندوه در دل راه ندهد و كوشش نمايد تا اقبالش رو آورد مانند قمار باخته زبر دست كه هميشه منتظر برون مى باشد. سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) ياسرون كسانى هستند كه با تيرهاى قمار بر سر شترى كه مى خرند و مى كشند قمار ميكنند، و فالج غلبه جو و زبر دست است، گفته ميشود: فلج عليهم و فلجهم يعنى بر ياران غالب شد و از آنان برد، و رجز خواننده (در كارزار) گويد: لمّا رأيت فالجا قد فلجا يعنى هنگاميكه ديدم غلبه كننده را كه غالب شد.

ص1211

پناهگاه ما در میدان جنگ

9.در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در شجاعت و دلاورى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه مانند آن در نامه نهم گذشت) 1-  ما بوديم هنگاميكه خوف و ترس سرخ مى شد (كارزار سخت مى گشت) خود را بوسيله رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله)  نگاه دارى مى نموديم، و هيچيك از ما از آن حضرت به دشمن نزديكتر نبود .(سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) و معنى اين سخن آنست كه چون ترس از دشمن بسيار مى شد و گزيدن جنگ سخت مى گشت مسلمانان به جانبى كه شخص رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله)  كارزار مى نمود مى گريختند، و خداى تعالى به بركت آن حضرت بايشان كمك مى فرستاد و آنها هم بوسيله آن بزرگوار از آنچه ترس داشتند آسوده مى شدند. ص1212

و فرمايش آن حضرت: إذا احمرّ البأس يعنى هنگاميكه خوف و ترس سرخ مى شد، كنايه است از سختى كارزار، و در آن چند قول گفته شده است نيكوترين آنها آنست كه گرم شدن جنگ را تشبيه و مانند نموده به آتشى كه گرمى و سرخى را بعمل و رنگش جمع نمايد (سوزان باشد و افروخته) و اين قول را كمك ميكند فرمايش رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله)  وقتى كه شمشير زدن مردم را در جنگ حنين (موضعى بين طائف و مكّه) ديد و آن جنگ هوازن (قبيله اى از قيس) بود: الان حمى الوطيس يعنى اكنون تنّور جنگ گرم شد، و وطيس جاى افروختن آتش است، رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله)  گرم شدن كارزار آنها را با فروختن آتش و زبانه كشيدن آن مانند نموده است. اين فصل پايان يافت، و ما به روش اوّل خود در اين باب (كه مقصود بيان سخنان امام عليه السّلام بوده نه تفسير كلمات آن حضرت) باز گشتيم.